خوندن چند تا شعر و متن از عباس معروفی کافی بود تا یادم بیاد این روزا چقدر تنهام ، یادم بیاد که چقدر بی روح دارم زندگی میکنم ، یادم بیاد که اون روح لطیف و عاشق پیشه ای که داشتم کجا جامونده و کی اینطوری شدم ، از کی انقدر خشک و رسمی شدم ، یادم بیاد که چطور بدون شعر و عشق و شور دارم زندگی میکنم ،
یادم رفته بود ، زندگی به سبک خودمو یادم رفته بود ، از کی انقدر تنها شدم ؟ از کی انقدر بی روح شدم ؟
روزهام دارن سیمانی میشن و شبهام دارن میگذرن ، فقط میگذرن ، خبری از سکوت و تاریکی و شعر و کتاب و خلوت و عشق نیست ، یادش بخیر ، یادش بخیر شبهای عاشقی .