دهم بهمن ، این یعنی اینکه ده روز از ماهی که من دوسش دارم به راحتی گذشت ، البته به راحتی یعنی اینکه تموم شد ، روزای خیلی سختی بود ، هست ، هفته گذشته جز گندترین هفته های سال بود ، جز سخت ترین هاش ، جون سالم به در بردم ، جونی که تقریبا ازش چیزی نمونده .
تو این هفته همش زخم خوردم و درد کشیدم و تحمل کردم به تنهایی ، تنهایی ، تنهایی و تنهایی ، لعنتی تنهایی ، مضخرفترین کلمه این روزا ،
برام مهم نیست چی مینویسم و چی میشه و کی چی میگه ( متاسفم ) فقط باید یادم بمونه که روزای گندی رو تنهایی گذروندم و ازش دور شدم ، این روزا به شدت عصبیم ، کارا زیاد شدن و گره خوردن ، انقدری که وقتی یه کار ساده رو انجام دادم کلی خوشحال شدم که ای وای این کار داره انجام میشه ..........
زندگی نباید اینقدر سخت باشه ، نباید انقدر غمگین و بد باشه ، اما هست ، لعنتیه .
این روزا حسهای جدید دارم ، رحم و شفقت و مهربانی و ... اصلا اثری ازشون در من نمونده ، اگه قبلا کسی در حقم بدی میکرد - دونسته یا ندونسته - ازش رد میشدم و مهم نبود برام و از حقم میگذشتم ، اما این روزا دلم میخواد زجر کشیدنشو ببینم ، تقاص پس دادنشونو ببینم ، اصلا نمیگذرم از کسی ، بعد از اینکه به خدا واگذارش میکنم منتظر این میمونم که ببینم داره جواب پس میده و بعدش خیالم کمی راحت میشه . بدم میاد از این وضع اما ....... منم شاید آدم باشم و انتظار داشته باشم پشتم به کسی گرم باشه ،
خسته م ، ازین اوضاع .......
فکر میکردم این هفته میتونه هفته آروم و پرکاری باشه و تهش یه لبخند خوشایند بمونه ، اما برعکس ......... تنها دلیلی که میتونست این اتفاق رو رقم بزنه ، فقط اومد و زخم زد ، زخمای عمیق ، خیلی عمیق ، زخمی که روی یه زخم چرکی زده شد ، غیر از بازکردنش باعث شد عفونت همه ی وجودمو بگیره ، عفونت به منطقم رسید ، این جور مواقع نمیتونم آدم گذشت باشم ، فقط باید منطقی قانع بشم که بعید میدونم منطقی توش باشه .
خداحافظ گندترین هفته بهمن ،