سرده با اینکه تب دارم ، نشستم تنها و به حرفایی فکر میکنم که چند دقیقه پیش میزدم که به باد انتقاد گرفته بودمش و تهش یادم اومد ، قراموش کرده بودم که نباید راجع بهش حرفی بزنم ، توجیهاتش فقط عصبیم میکنه و به من مربوط نیست که چه بلایی داره سر زندگیش میاره با نقاب روانشناسی .... ( سه نقطه ش ) .
سرده با اینکه تب دارم ، نشستم تنها و به صدای بارون گوش میدم ، سکوت خوبیه ، از دور صدای موزیک کلاسیک میاد . دوست دارم بدونم کی توی این مجتمع میتونه ازین سلیقه ها داشته باشه ، چقدر دلم برای روزای پاییزی تنگ شده بود ، دلم میخواد امروز که بارونیه برم بیرون و عکس بگیرم از همه چیز ..........
روز پر از انرژِی رو شروع کرده بودم ، اما حالا خالی خالی م ، فقط به خاطر یه جمله ، یه آرزو .............. دلم میخواست میتونستم حرفهای دلمو به راحتی به زبون بیارم و نترسم از ترد شدن ، از نبودن ، از از دست دادن و رفتن و فراموش کردن .............. دیگه آدم فراموش کردن نیستم ، دیگه از من گذشته فراموش کردن ، فکر میکنم تو دوره ای از زندگی هستم که باید به دست بیارم ، باید در آرامش زندگی کنم و حس و حالی برای جنگیدن ندارم . واقعا خسته ام از نداشتن ها از نبودن ها ، از ..........
فکر میکردم اینبار اگه به سختی مریض بشم با دفعات قبل فرق میکنه ، یک هفته اس که با تب بیدار میشم و با تب میخوابم و شاید نمیخوابم ، اما هیــــــــــــــــــــــچ اهمیتی برای هیچ کســــــــــــــــــــــــــــــی نداشته ، هیچ کس . کاش این روزا تموم شن .
خوشحالم که اینجایی.
متاسفم که تب دارید ! گویا نوعی اپیدمی شده ! چند وقتی دستت بهش بنده ولی.... بقول روانشناسها باید نیمه ی پر لیوان رو ببینیم : با تب میخوابی و با تب بیدار میشی ، درسته ؟ خوشبحالت که بالاخره از تنهایی در اومدی ! بالاخره یکی پیدا شد که تا زمانی که بخوای باهات باشه ! تب رو میگم....
بعد نوشت : خارج از شوخی ، امیدوارم زودتر بهبود پیدا کنید.
بعد بعد نوشت : شماها دلتون پاکه ، دعا کنید بتونم دوباره بتمرگم پشت کیبورد و بنویسم....
مرسی ، خیلی مطمئن نباشید از دل پاکی و این حرفا ....
امیدوارم بنویسید ، نوشتن تو هر شرایطی خوبه .....