دونه برف کوچولو از دیشب خودشو نشون میداد ، دلم براش ضعف میرفت ، مدتها بود دلم میخواست ببینمش ، صبح مثه روزای بچگی پرده رو کنار زدم و کلی ذوق کردم ، دلم میخواست مثه اون سالا تعطیل بودم ، اما جنسش فرق داشت ، دلم میخواست دوربین رو بر میداشتم و میرفتم و چیلیک چیلیک عکس میگرفتم ، امان از بزرگ شدن ......
نمیدونم چی شد که جرات پیدا کردم و دلو به دریا زدمو نشستم به بلاگ خونی ، آرشیوش رو بارها خوندم اما هواشو کرده بودم ، دلم میخواست دوباره اون موزیک رو بشنوم ، بارها بشنوم ، علتش رو نمیدونم ، اما ، آرشیو او رو که میخونم انگار خودمو زیر و رو میکنم ، موزیک که پخش میشد آروم آروم بارون گرفت و از نم نم به شر شر تبدیل شد ، ساعتها گذشت ، گوشی رو برداشتم و بهش پی ام دادم و دلیت کردم ، پی ام دادم و پشیمون شدم ، نمیدونستم قراره چی بگم ، فقط دلم میخواست توی یادآوری خاطرات باهام سهیم باشه و نشد ، مثل همیشه ، نخواستم بدونه عین همیشه ..........
گاهی دلم میخواد صبور باشم ، گاهی دلم میخواد خود خودم باشم ، اما ......
دیروز وقتی پیج به اشتباه ثبت شده اینستا رو اتفاقی دیدم و به طور خیلی جالبی پسوردش یادم اومد ، کلی خوشحال شدم از دیدن آدمایی که نقش خیلی پررنگی تو زندگیم داشتن و جز فالوور های اون پیج اشتباهی بودن ، ای کاش زندگی طوری بود که میشد آدمای رفته رو برگردوند و یه زندگی کاملا ساده و بی ربط رو ادامه داد ، دلم برای خیلی روزا تنگ شده ، خیلی چیزها و خیلی ها :)
زندگی رسم خوشایندی نیست ..........
+ امیدوارم سال بعد توی روز دانشجو خوشحال باشم .
+ روز حسابدارم مبارکباد میگم به خودم ، مثل خیلی از مناسبات دیگه :)