میدانی واقعا آدم باید یک نفر را داشته باشد ، باید یک نفر همیشه باشد که میان شلوغی کارهایت ، میان اعصاب خوردی های زندگیت یکهو همه چیز را رها کنی و به او فکر کنی ، یکهو هوس شنیدن صدایش را کنی ، یکهو دلت بخواهد چشمانش را یادآوری کنی ، لبخندش را قرض بگیری ،قطعا آدم باید یک نفر را داشته باشد ، کسی که اگر میان ذغذغه هایت سر صحبت را با او باز کردی میان چند راهی ها رهایت نکند ، به بهانه مشغول بودن ، دوستانش را به تو ترجیح ندهد ، از همه مهمتر ؛ باید کسی را داشته باشی و مطمئن باشی بعد از خدا او راستگوترین است ، او بامعرفتترین است ، کسی باشد که کنارت باشد حتی گاهی مقابلت ، آیینه ات باشد ، گاهی سر روی شانه هایش بگذاری و های های گریه کنی بدون اینکه خجالت بکشی ، کسی را داشته باشی که بی هوا بغلت کند ، آدم باید در این روزهای بی رحم زندگی کسی را داشته باشد ، کسی که تو را خوب کشف کند ، کسی که برایش نقاب نداشته باشی ، کسی که برایت نقاب نداشته باشد .
آدمها نباید زود تمام شوند ، آدمها برای زندگی خود داستان دارند ، داستان زندگی آدمها نباید شبیه کتاب باشد و زود تمام شود باید قصه هر کسی کش بیاید ، باید کسی را داشته باشی که ارزش داشته باشد زندگیت را کش بدهی ، مسلما آدم باید در زندگی کسی را برای خود داشته باشد .
+ همزاد میگفت : انسان موجودی است بغل زی ..... یادش بخیر ..
+ این روزها زیاد خاطره بازی میکنم ، ینی خاطره ها فعالیت خودشونو آغاز کردن و وقت و بی وقت گریبانمو میگیرن ، این روزها که نزدیک پاییز دوست داشتنی منن دارن با خاطره ها میگذرن و شبهاش دارن شبیه شبهای تنهایی دوست داشتنیم میشن .
+ مدتی بود کسی را به حریم خصوصی م راه نمیدادم ، افراد جدید جاذبه های فوق العاده ای دارن .
+ کمک کردن به دیگران جهت زندگی را عوض میکند .
+ روراست که باشیم دل هم را نمیشکنیم .
+ تلحترین چیز تو زندگی برای من پنهانکاری و خیانت است ، عادت کردم با واقعیت کنار بیام . واقعیتی که روراست بهم گفته بشه نه پنهانگاری که خودم کشفش کنم . در اون صورت فراموشی بهترین کاره .
+ از وقتی شنیدم رفته دلم خیلی براش تنگ شده .
+ وقتی کسی رو دوست داریم ، چهره و صداش قشنگترین اتفاقهای زندگیمون میشن ، وقتی دلمونو میشکنن کریه میشن .
+ دلم به شدت تنـــــــــــــــــــــــــــــــگه ، هوس صدای سه تار دارم و آواز ادیب . نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
+ آخ زندگی یادت بخیر .........................
متاسفانه آدما دارن به سرعت ارزششونو از دست میدن ، به زور میشه کسی رو پیدا کرد که بشه به راحتی بهش گفت آدم .
کساییکه نایابن و مدتهای مدیدی است که نمونه ای ازشون دیده نشده ، یعنی ندیدم . خیلی سخته ، خیلی دردناکه ، هر روز برام واضحتر و ملموستر میشه که آدما از دور زیبان و هرچه بهشون نزدیکتر میشی ، بیشتر به زشتی ها شون پی میبری .. خیلی سخته ، خیلی دردناکه .
مدتهاست خودمو عادت دادم که دیگه روی هیچکس نمیشه و نباید حساب کرد و خیلی متاسفم ، خیلی ، خیلی .......... که واقعیت اینه و باید زندگی رو انقدر خشک و رسمی ادامه داد ، انقدر خشن و محبت و صمیمت رو فقط در کتابها خوند و توی فیلمها دید و بارها برگشت و ریپلی کردشون .
آدمها به سرعت دارن بی ارزش میشن ، خیلی رک و صریح ، بی ارزش میشن و چقدر دلم میگیره وقتی فکر میکنم که دل چنتا آدم رو سوزندم تاحالا و خبر ندارم ، ادمایی که وقتی بهم نزدیک شدن پی به خصلتهای وچودیم بردن و زشتی های پنهانم براشون آشکار شده ، دلم میگیره .. و خب البته به همین دلیل هم هست که سعی میکنم با کسی صمیمی نباشم ، نه این که دلش رو نشکنم نه ، به خاطر نشون ندادن پلیدی های درونم .
روزگار سختی است ، روزگار سخت نبودن افراد قابل اعتماد و نرمال حتی . دلم شکسته از آدما ، دلم شکسته از اعتماد کردنا ، دلم میگیره از بی اعتمادی ها و خیانت ها ، خیانت ها ، خیانت ها .
+ عادت ندارم به قسم خوردن اما بعد از گذروندن یه روز خیلی سخت ، خیلی سخت ، میخوام قسمتون بدم به خدا که با اطرافیانتون روراست باشین ، وقتی میدونین کسی دوستون داره باهاش روراست باشین ، رورررررررررراست.
+ سخته ، دوماه که تموم شد ، متاسفانه باید شکست رو قبول کنم ، برام دردناکه ، خیلی درد داره ، روزهای سخت در راهه ،
خوندن چند تا شعر و متن از عباس معروفی کافی بود تا یادم بیاد این روزا چقدر تنهام ، یادم بیاد که چقدر بی روح دارم زندگی میکنم ، یادم بیاد که اون روح لطیف و عاشق پیشه ای که داشتم کجا جامونده و کی اینطوری شدم ، از کی انقدر خشک و رسمی شدم ، یادم بیاد که چطور بدون شعر و عشق و شور دارم زندگی میکنم ،
یادم رفته بود ، زندگی به سبک خودمو یادم رفته بود ، از کی انقدر تنها شدم ؟ از کی انقدر بی روح شدم ؟
روزهام دارن سیمانی میشن و شبهام دارن میگذرن ، فقط میگذرن ، خبری از سکوت و تاریکی و شعر و کتاب و خلوت و عشق نیست ، یادش بخیر ، یادش بخیر شبهای عاشقی .
چیزی نیست ، حرف خاصی هم نیست ، هر چه هست حرفهای نزده اس ، حرفهایی که گاهی باید گم شوند میان روزمرگی ها ، میان شلوغی و گرمای روزها ، میان سکوت شبها حتی ...
اتفاقات نیفتاده ، چشمهای بسته ، لبهای دوخته ، اصلا حرفی نیست .
از مهلت داده شده یک و نیم ماه باقی مانده ، اما هیچ امیدی نیست .
+ اینجا یک شروع دیگر است . با نام قبلی با منِ قبلی ...