Neviseh

Neviseh

زندگی ، من و ...
Neviseh

Neviseh

زندگی ، من و ...

سرده با اینکه تب دارم ، نشستم تنها و به حرفایی فکر میکنم که چند دقیقه پیش میزدم که به باد انتقاد گرفته بودمش و تهش یادم اومد ، قراموش کرده بودم که نباید راجع بهش حرفی بزنم ، توجیهاتش فقط عصبیم میکنه و به من مربوط نیست که چه بلایی داره سر زندگیش میاره با نقاب روانشناسی .... ( سه نقطه ش ) .

سرده با اینکه تب دارم ، نشستم تنها و به صدای بارون گوش میدم ، سکوت خوبیه ، از دور صدای موزیک کلاسیک میاد . دوست دارم بدونم کی توی این مجتمع میتونه ازین سلیقه ها داشته باشه ، چقدر دلم برای روزای پاییزی تنگ شده بود ، دلم میخواد امروز که بارونیه برم بیرون و عکس بگیرم از همه چیز ..........

روز پر از انرژِی رو شروع کرده بودم ، اما حالا خالی خالی م ، فقط به خاطر یه جمله ، یه آرزو .............. دلم میخواست میتونستم حرفهای دلمو به راحتی به زبون بیارم و نترسم از ترد شدن ، از نبودن ، از از دست دادن و رفتن و فراموش کردن .............. دیگه آدم فراموش کردن نیستم ، دیگه از من گذشته فراموش کردن ، فکر میکنم تو دوره ای از زندگی هستم که باید به دست بیارم ، باید در آرامش زندگی کنم و حس و حالی برای جنگیدن ندارم . واقعا خسته ام از نداشتن ها از نبودن ها ، از ..........

فکر میکردم اینبار اگه به سختی مریض بشم با دفعات قبل فرق میکنه ، یک هفته اس که با تب بیدار میشم و با تب میخوابم و شاید نمیخوابم ، اما هیــــــــــــــــــــــچ اهمیتی برای هیچ کســــــــــــــــــــــــــــــی نداشته ، هیچ کس . کاش این روزا تموم شن .